هديه خدا محمدرضاجونهديه خدا محمدرضاجون، تا این لحظه: 10 سال و 10 روز سن داره

جوجه جون من

اولين آرايشگاه

پسر طلايي مامان ديروز در تاريخ 94/5/20 روز تولد من براي اولين بار بردمت آرايشگاه (برديمت) البته موهات رو دو سه بار خاله سعيده كوتاه كرده بودن دستشون درد نكنه اما اين بار ديگه گفتيم بريم آرايشگاه ببينيم چي ميشه چون انشالله اگه خدا بخواد و امام رضابطلبه عازم مشهديم و شما براي بار دوم ميري پابوس آقا (اولين بار تو پنج ماهگي رفتيم مشهد گلم) . خوب حالا چرا نوشتم برديمت :‌ القصه منو خاله بني و عرفان جون و عمو رضا شوهر خاله بني و بابايي به عنوان بادي گاردهاي پسر گلي رفتيم تا از ماشين پياده شديم آقاي آرايشگر شاخ در آورد كه اي خدا اينهمه مشتري ولي بعد كه گريه هاي شما رو ديد فهميد كه ما هم كم بوديم براي مشايعت شما . نانا...
21 مرداد 1394

احوالات جوجه در 15 و نيم ماهگي

(مرداد 94) سلام عزيزم اينروزا خيلي شيرين شدي ،‌ وقتي ميخوايم بريم بيرون تا ميبيني من دارم لباس بيرون ميپوشم سريع مانتو شالمو مي ياري و روي سرت ميندازي و هي به من ميدي و خيلي عجله داري براي بيرون رفتن صبر هم نداري و شروع به نق زدن و گريه ميكني . يعني بايد خيلي زود به خودم بجنبم . دايره لغات جوجه په په = هر چيز خوردني وقتي هم ميرسيم خونه تا از ماشين پياده ميشيم ميگي در (كم كم دارم متوجه ميشم داري حرف ميزني و من نفهميدم ) و بايد وايستيم تا در بسته بشه بعد بريم بالا. ماما رو هم ميگي البته وقتي من دارم ظرف ميشورم اونم با گريه كه منو از كار توي آشپزخونه منصرف كني ديشب(94/5/17) براي اولين بار ت...
18 مرداد 1394

عكس بالاخره عكس

عشق مادر : مامان عاشقته پسرم . اسفند و فروردين كه رفتيم آتليه عكس گرفتيم ، عكساي اسفند رو تحويل گرفتيم اما عكس آخري موند تا اينكه هفته اول مرداد رفتيم با شرمندگي عكس رو بگيريم . عكساي خام رو گفت گذاشتم رو سي دي اما فقط عكس آخري بودبازم بدك نيست .     در آخر هم يك عكس از دو ماهگي جوجه عسل اينجا اولين باري بود كه ميخواستيم بريم دار القرآن عزيزم . همه منتظر بودن تا ببيننت . اين روزهاي جوجه : جوجه من تو اين روزها عادت كرده شيشه رو به دندوناش ميگيره و راه ميره ، عقب عقب ميره با همون شيشه و ميچرخه دور خودش تا سرش گيج ميره  و مي افته يا قل ميخوره و بعضي وقتا گريه ميكنه بعضي وقته...
11 مرداد 1394
1